واگویه های مامانی

عید فطر

یه سلام عیدونه مامانی قشنگم دیروز عید بود وای من امسال 30 تا روزه نشدم ولی هر روزسحر با بابایی و دایی حسن وسعید<پسر خاله منیر>بیدار میشدم .البته مامانی جون همه چی رو آماده می کردن من فقط نقش روز شمارو ایفا میکردم .بین خودمون باشه قیافه های سه تایی شون سحرها دیدنی بود.امروز هم بابا جونی اتاق های بالا رو تمیز میکردن هنوز خیلی کار داره ولی بابایی گل های رونده رو منهدم کردن <اولین ترکش ورود شما>به قول دایی حسن بچه که اتاق نمیخواد زیر مبل هم بزرگ میشه.<دایی حسنو فقط باید ببینی فقط دنبال خنده  بازی هست>راستی یادم رفت بگم فردا هفتمین سالگرد ازدواج من وبابایی هست یه چیزو میدونی من...
8 مرداد 1393

گلدونهای بابایی

سلام عسل مامان فکر کنم شما یه کم شیطون باشی البته از یه کم گذشته چون حسابی ازخجالت مامانی درمیایی فکر کنم تو هم مثل من وبابایی مشتاق دیداری" عزیزم بابا جونت بخاطر شما از بزرگترین سرگرمیش گذشته آخه ما داریم اتاق بالا رو برای ورود شما آماده میکنم برای همین هم بابا جونی داره گلدونهای قشنگشو به همه می بخشه  طفلی بابا جون خیلی زحمت اونا رو کشیده ولی ما جای کافی برای این همه گلدون نداریم حالا چند تاشو نگه میداریم " باید اتاق های بالا رو رنگ کنیم "پرده بدوزم" هنوز لحافت مونده وای خدا من چقدر کار دارم قراره فقط تا یه ماه دیگه برم خونه خاله منیر آخه من اونجا خیاطی میکنم بعدش فقط&...
1 مرداد 1393
1